ابن سنان خفاجی
اِبْنِسِنانِ خَفاجی، ابومحمد عبدالله بن محمد (د 466 ق/ 1074 م)، اديب و شاعر شيعی مذهب شام. تبار او به قبيلۀ خفاجه میرسيد كه در آغاز سدۀ 4 ق/ 10 م از صحرای عربستان و حجاز به شام عليا مهاجرت كردند (نک : زكار، 59). از نوشتۀ ابنخلكان (5/ 273) چنين برمیآيد كه در ربع اول سدۀ 5 ق به دنيا آمده است (قس: كحاله، 5/ 120؛ صعيدی، «ج»؛ زركلی، 4/ 122). در آن روزگار، ساكنان حلب، بيشتر در اثر مساعی سيفالدولۀ حمدانی (301-356 ق)، اغلب مذهب شيعۀ اثناعشری را پذيرفته بودند (نک : زكار، 212-215). بدين لحاظ احتمال میرود كه خانوادۀ ابن سنان نيز شيعی مذهب بوده باشند. پدرش از اشراف بنی خفاجه بود (صعيدی، همانجا). در آغاز به فراگيری قرآن مجيد و حديث پرداخت و در فنون ادب نزد دانشوران حلب به كمال رسيد و در سلك محدثان و قاريانِ قرآن درآمد (ابنتغری بردی، 5/ 96؛ نصرالله، 98)، و از آنجا كه قرآن را به سبك مخصوص خود و به نغمۀ اهل حلب میخواند، زبان زد خاص و عام گرديد (محمد راغب، 4/ 142). از استادان او ابونصر مَنازی و ابوالعلاء معرّی را نام بردهاند. وی به منظور استفاده از محضر ابوالعلاء به معره سفر كرد و هنگام ورود با تحسين و تكريم او مواجه گرديد (ابن شاكر، 2/ 220؛ صفدی، 17/ 504؛ محمد راغب، همانجا).
ابن سنان سرودن شعر را از كودكی شروع كرده بود و در 435 ق، كه هنوز نوجوان بود، مرثيهای در سوگ مخلصالدولۀ منقذی سرود (ابن خلكان، 5/ 270). در 439 ق نيز برای برادر وی ابوالمغيث مرثيه گفت (همو، 5/ 273). در 446 ق در سوگ مادر خود نيز مرثيهای سرود (امين، 8/ 73). وی بدينسان در عنفوان جوانی به شاعری شهرت يافت، چنانكه 2 بيت از سرودههای وی را ابوالعلاء ابن حسول (نک : ه د، آل حسول) به سال 443 ق در دارالكتب ری برای باخرزی (نک : باخرزی، 1/ 169) خوانده است.
ابن سنان كه علاوه بر شعر و ادب به فضايل ديگر نيز آراسته بود، به زودی به دربار اميران شيعی شام عليا و جزيره، از جمله بنی مُنقِذ و بنی مُلْهَم و بهويژه آلِ مرداس (ه م) پيوست و اميران ايشان را مدح گفت و با كاتبان و وزيرانشان نشست و برخاست كرد (عمادالدين، 2/ 69، 178؛ امين ، 8/ 71) و از همين طريق به سياست نيز راه يافت، چنانكه در 453 ق از سوی آل مرداس به عنوان سفير به قسطنطنيه اعزام شد (ابن قلانسی، 91؛ زكار، 26؛ امين، همانجا). هدف از اين سفارت به احتمال زياد، درخواست كمك از امپراتوری بيزانس به منظور تحكيم موقعيت محمود بن نصر در مقابل عمويش ثمال بوده است (نک : زكار، 130). به لحاظ همين ارتباطها و آگاهيها میتوان ديوان شعر او را گذشته از مجموعۀ تراوشهای هنری، به منزلۀ سندی معتبر برای تاريخ آن دوره نيز به شمار آورد، زيرا اطلاعات تاريخی فراوانی پيرامون روابط آل مرداس با امپراتوری بيزانس و خلفای فاطمی را در بردارد (زكار، 25-26). علاوه بر اين ، وصفهايی كه از طرز معماری كاخها، قلعهها، و تزيينات داخلی و خارجی آنها آورده، سخت سودمند است، بهخصوص كه از خود آن ساختمانها، امروز ديگر اثری به جای نمانده است (همو، 222).
ابن سنان نيز مانند دو شاعر معاصرش، ابن ابی حَصينه و ابن حَيّوس، در دربار آل مرداس، هم مقرری ساليانهای داشت و هم از جوايز و صلات ايشان برخوردار بود. گذشته از اين، نظر به مقام والايی كه در ادب و سياست داشت، لقب «امير» هم يافته بود (زكار، 221-222). وی به مصر نيز سفر كرد و در آنجا طی چند قصيده امير ابوعلی ناصرالدولۀ دوم حمدانی را ستود (امين، 8/ 71). همچنين گزارشی از سفر او به مكه در 463 ق در دست است (فيصل، 3/ 76).
در 465 ق امير محمود بن نصر بر آن شد كه سرپرستی قلعههای بزرگ را به بزرگان حلب واگذار كند (ابنعديم، 2/ 36؛ زكار، 146). ازاينرو با صلاحديد وزيرش ابن ابی ثريا و تأييد كاتبش ابونصر بن نحّاس كه دوست ابن سنان بود، سرپرستی قلعۀ عَزاز در نزديكی حلب را كه موقعيتی حساس داشت، به وی واگذار كرد (ابن عديم، 2/ 36-37). دو سالی پيش از آن، زمانی كه امير محمود به صلاحديد شيوخ قبايل در شوال 463/ ژوئيۀ 1071 خطبه به نام خليفۀ عباسی، القائم بأمرالله خواند، ابن سنان وی را طی قصيدهای مدح گفت (ابن اثير، عزالدين، 10/ 63؛ امين، 8/ 81). اما عامۀ مردم حلب از اين امر راضی نبودند و چون نخستين خطبه به نام قائم و آلب ارسلان خوانده شد، همه مسجد را ترك گفتند. و جمعۀ بعد، امير ناچار شد به ضرب شمشير مردم را در مسجد نگاه دارد و نماز را تمام كند. اما نارضايی فروكش نكـرد و وضع اميـر محمود اندكی متزلزل گشت (نک : صعيدی، 215). احتمالاً همين احوال موجب شد كه ابن سنان از اطاعت امير محمود سر بتابد و در قلعۀ مستحكم عزاز خودسری كند.
امير محمود بارها ابن سنان را با نامه احضار كرد، اما وی اعتنايی نمیكرد. سرانجام با تهديد ابونصر بن نحاس به قتل، از وی خواست تا ابن سنان را از ميان بردارد. ابونصر به قلعه رفت و او را به نيرنگ و بیسروصدا مسموم كرد و به قتل رسانيد (ابنعديم، 2/ 37- 39؛ ابنشاكر، همانجا؛ صفدی، 17/ 505). هنگامی كه پيكر ابن سنان را از قلعه به حلب تشييع میكردند، امير محمود، گويا از بيم آشكار شدن توطئۀ قتل ابن سنان، از شركت پسر او، سنان بن ابی محمد، در مراسم ممانعت كرد؛ اما خودِ وی همراه جماعتی از خاندان ابن سنان در مراسم حضور يافت و شخصاً بر وی نماز گزارد (ابن عديم، 2/ 39). تاريخ مسموميت و وفات ابن سنان را ابن عديم به اختلاف 464 يا 643 ق نيز ذكر كرده است.
شعـر و ادب ابن سنـان را غالب نويسندگان ستودهاند (نک : سمعانی، 5/ 170؛ امين ، 8/ 71؛ فروخ، 3/ 168؛ نصرالله، همانجا). وی در ادب استادی چون ابوالعلاء معری داشت (ابن تغری بردی، 5/ 96). از نوجوانی در سرودن شعر از سبك شريف رضی تقليد میكرد، تا سرانجام توانست با برخی از قصيدههای وی به معارضه برخيزد (امين، 8/ 75). شعر وی دلنشين، لطيف، سهل ممتنع و با اينهمه سرشار از صنايع ادبی از قبيل تشبيه، ارسال مثل و ايهام است. در انواع گوناگون: قصيده، غزل، قطعه و حتی نامههای منظوم، با موضوعهايی متنوع از جمله مديحه، مرثيه، فخريه، حماسه، گله گزاری، پند و حكمت، طنز و وصف طبيعت و دفاع از مبانی مذهب تشيع شعر سروده است (نک : ياقوت، بلدان، 3/ 170، 4/ 1004؛ عمادالدين، 3/ 75-76؛ صفدی، 17/ 504- 508؛ ابن شاكر، 2/ 221-224؛ ابن خلكان، 1/ 459، 3/ 235، 5/ 273؛ ابن تغری بردی، همانجا؛ امين، 8/ 71-82؛ صعيدی، «ك ـ ن »؛ نصرالله، 98-100؛ فروخ، 3/ 168- 169).
شاعران بعدی برخی از مضامين ابتكاری شعر او را اقتباس كرده (ابن خلكان، 1/ 459؛ عمادالدين، 3/ 75-76) و ابن داغر حلّی، شاعر شيعی سدۀ 9 ق/ 15 م يك بيت مشهور از قصيدۀ وی را در مدح حضرت علی (ع) طی قصيدهای با همان وزن و قافيه تضمين كرده است (نک : امينی، 7/ 24-25).
سبك نگارش ابن سنان در نثر نيز ساده، روشن، عالمانه، منتقدانه و فنی است. با اينهمه وی مباحث و مطالب مختلف و متنوع را به گونهای درهم میآميزد كه كار تقسيم و تبويب مطالب را دشوار میسازد (نک : ابن سنان، جم ؛ صعيدی، «و، ز»). او كتاب خود سرّالفصاحة را در علوم بلاغت، با همين سبك نگاشته است و به همين لحاظ بنيانگذار مكتبی به شمار میرود كه ويژگيهای خاص خود را دارد (صعيدی، «ه ، و»).
مكتب بلاغی ابن سنان در آثار اديبان و ناقدان بزرگ پس از وی از قبيل سكّاكی، ضياءالدين ابن اثير، خطيب قزوينی و حتی سُبكی نيز تأثيری در خور مطالعه داشته است (فقی، 16(1)/ 190- 192). ضياءالدين ابناثير اظهار میدارد كه در ميان همۀ كتابهايی كه در علم بيان شناخته است، كتابی سودمند بجز الموازنۀ آمدی و سرّالفصاحۀ ابن سنان خفاجی نديده است (صص 35-36). ابن سنان خود نيز معتقد است كه كتابش در موضوع خود بیهمتا و شگفت است (ص 5).
اگرچه موضوع اصلی كتاب، فصاحت و بلاغت است، ولی ابن سنان به حكم روش تركيبی خود، در آن مباحثی صرفی، لغوی، نحوی، منطقی، كلامی و حتی مباحثی راجع به آواشناسی زبان عربی (نک : ابن سنان، 5-14) و حروف الفبا (همو، 15-21) را نيز در آن مطرح كرده است، تا جايی كه حاجی خليفه (2/ 988) در تشخيص موضوع آن دچار اشتباه شده و قمی نيز اين اشتباه را تكرار كرده است (نک : الكنی، 2/ 217، هدية، 133). همين خاصيت تركيبی سبك در نگارش سرّالفصاحة موجب آن شده است كه اين كتاب مورد غفلت قرار گيرد، در حالی كه از كتاب سكاكی، و از هر دو اثر عبدالقاهر، دلائل الاعجاز و اسرار البلاغة سهلتر و مفيدتر است (صعيدی، «ی»).
ابن سنان به عنوان صاحب نظری بزرگ در كتب بلاغت مطرح شده و آراء او مورد نقد و بررسی و استناد قرار گرفته است (نک : ابن اثير، ضياءالدين، 1/ 36، 2/ 109-110، 3/ 213؛ فقی، همانجا؛ ابن معصوم، 5/ 280، 6/ 253-254، 270؛ سيد، 104-106).
آثار
الف ـ چاپی
1. الأصوات و مخارج الحروف العربيّة، كتابی است در آواشناسی زبان عربی كه به كوشش فؤاد حناترزی در بيروت (1382 ق/ 1962 م) چاپ شده است؛ 2. ديوان شعر الخفاجی، در بيروت (1316 ق) چاپ شده است؛ 3. سرّالفصاحة (نک : متن مقاله) يك بار به كوشش علی فوده در قاهره (1350 ق/ 1932 م) و بار ديگر همانجا (1372 ق/ 1953 م) و به كوشش عبدالمتعال صعيدی به چاپ رسيده است.
ب ـ يافت نشدهها
1. الحكم بين النّظم و النثر، كتاب كم حجمی است (ابنشاكر، 2/ 222؛ صفدی، 17/ 505)؛ 2. حِكَم منثورة (ابن شاكر، صفدی، همانجاها)؛ 3. الصّرفة، كتابی است پيرامون «نظريۀ صرفۀ» رمّانی در باب اعجاز قرآن مجيد (ياقوت، ادبا، 3/ 139؛ ابن شاكر، صفدی، همانجاها)؛ 4. عبارة المتكلمين فی اصولالدين، كتابی است در علم كلام و اصول عقايد (ابن شاكر، صفدی، همانجاها)؛ 5. العروض، كتابی است در علم عروض؛ 6. فی رؤية الهلال (همانجاها).
مآخذ
ابن اثير، ضياءالدين، المثل السّائر، به كوشش احمد حوفی و ديگران، قاهره، 1379 ق/ 1959 م؛ ابن اثير، الكامل؛ ابن تغری بردی ، النجوم؛ ابن خلكان، وفيات؛ ابن سنان، عبدالله بن محمد، سرالفصاحة، به كوشش عبدالمتعال صعيدی، قاهره، 1372 ق/ 1953 م؛ ابن شاكر كتبی، محمد، فوات الوفيات، به كوشش احسان عباس، بيروت، 1973 م؛ ابن ظافر، علی، بدائع البدائه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1970 م؛ ابن عديم، عمر، زبدةالحلب، به كوشش سامی الدهان، دمشق، 1373 ق؛ ابنقلانسی، حمزه، ذيل تاريخ دمشق، بيروت، 1908 م؛ ابنمعصوم مدنی، علی، انوار الربيع، به كوشش شاكر هادی شكر، كربلا، 1389 ق؛ امين، محسن، اعيان الشيعة، به كوشش حسن الامين، بيروت، 1403 ق؛ امينی، عبدالحسين، الغدير، بيروت، 1387 ق؛ باخرزی، علی بن حسن، دمية القصر، به كوشش محمد التونجی، دمشق، 1391 ق؛ حاجی خليفه، كشف؛ زركلی، اعلام؛ زكار، سهيل، امارة حلب، دمشق، دارالكتاب العربی؛ سمعانی، عبدالكريم بن محمد، الانساب، به كوشش عبدالرحمن بن يحيی المعلمی اليمانی، حيدرآباد دكن، 1385 ق/ 1966 م؛ سيد، عزالدين علی، التكرير، بيروت، 1407 ق/ 1986 م؛ صعيدی، عبدالمتعال، مقدمه بر سرالفصاحة (نک : ابن سنان در همين مآخذ)؛ صفدی، خليل بن ایبک، الوافی بالوفيات، به كوشش دوروتياكر افولسكی، بيروت، 1401 ق/ 1981 م؛ عباس، احسان، تاريخ النقد الادبی عندالعرب، عمان، 1971 م؛ عطاءالله، رشيد يوسف، تاريخ الآداب العربية، به كوشش علی نجيب عطوی، بيروت، 1405 ق/ 1985 م؛ عمادالدين كاتب، محمد بن محمد، خريدة القصر، «قسم شعراء الشام»، به كوشش شكری فيصل، دمشق، 1378 ق/ 1959 م؛ فروخ، عمر، تاريخ الادب العربی، بيروت، 1984 م؛ فقی، محمد كامل، «ابنسنان الخفاجی و سرالفصاحة»، مجلة الازهر، قاهره، 1361 ق/ 1942 م؛ فيصل، شكری، حاشيه بر خريدة القصر (نک : عمادالدين كاتب در همين مآخذ)؛ قمی، عباس، الكنی و الالقاب، نجف، 1389 ق؛ همو، هدية، تهران، 1362 ش؛ كحاله، عمررضا، معجم المؤلفين، بيروت، داراحياء التراث العربی؛ محمد راغب، محمود، اعلام النبلاء، حلب، 1343 ق/ 1925 م؛ نصرالله، ابراهيم، حلب و التّشيّع، بيروت، 1403 ق؛ ياقوت، ادبا؛ همو، بلدان.